آرشیو فروردین 1398
27 فروردین 1398
X

شده گاهی بشوی بی خبر از حال خودت

بدَوی بـر سرِ هـر کـوچه بـه دنبال خودت

یک نفر از تو بپرسد کـه کجـا گم‌ شده ای

بزنی بــر سرِ خـود از بــدِ اقبــال خـودت

جمعی از اهلِمحل دور وبرت‌ حلقه زنند

کـه پشیمان بشوی بر سرِ جنجـال خودت

هی بگویی که خودم از ستمم کرده فرار

آهِ حسرت بکشی دائم از اَعمال خودت

مِثل ماتم زده ها کِز بکنی گوشه ی‌ِ دنج

تا دمادم بخوری غصّه بـر احوال خودت

در همان لحظه کـه با دلهـره از جـا بپری

همچنان‌ ور بروی با لب و تبخال خودت

کم کم از بی کسی ات زل بزنی آینه را

بشوی ثانیه ها خیره به تمثال خودت

ای که دم می زنی از رفتنِ بانو عسلت

شده ای با ستمت بانی ِ ابطال خودت

23 فروردین 1398
X

اگرچه‌ ظاهری بی کینه دارم

شکایت از غــم دیـرینه دارم

از اقبالم کسی جز من ندارد

غـروبی را کـه در آدینه دارم

21 فروردین 1398
X

هم دوره‌ی اندیشه‌ی‌جمشید بیاید

هم قافله ی شادی و امید بیاید

نیروی غم و تیرگی از پای درآید

وقتی خبر از لشکرخورشید بیاید

20 فروردین 1398
X

گفته بودی که چرا بی خبر از حال توام

کمتر ازهیچم وچون سایه به دنبال توام

سالها در پیِ هم رفت و‌درین خطه هنوز

عاشق بی بَدلِ چشم و لب و خال توام

پشت دیوار ارم در پسِ پَرچین خیال

همچنان منتظرِ وعده یِ امسال توام

نه که در طینت من قصدِ فریب تو نبود

گاهی از اوج هـوس در پیِ اغفال توام

به همان جامه‌ی تنگی که تو را کرده بغل

خیره بر پیرهن و نخ به نخِ شال توام

هر زمانی که کنم عکس تو را غرقِ نگاه

دل خوش از آن همه زیباییِ تمثال توام

مگریز از منِ سرما زده بانو عسلم

بِگُشا‌ هُرم بغل را که خودم مال توام

13 فروردین 1398
X

ای دلِ شوریده ‌ بی دلبر تپیدن ها چرا

این همه بی تابی از دوری کشیدن ها چرا

دل تپیدن های مجنون از سرِ دیوانگیست

شکوه هایِ نافذ از لیلا شنیدن ها چرا

از توهّم دیده ای ‌جانانه ات را در سراب

در پیِ‌ آیینه در‌ صحرا ‌ دویدن ها چرا

بی ثمر باشد بمانی همچنان در پای هیچ

از درخت نا امیدی میوه چیدن ها چرا

از ازل در شهر مهرویان وفاداری نبود

این زمان آه و دریغ و لب گزیدن ها چرا

از قضا در آسمان تیری به بالت می خورد

با کبوترهای‌ بی مأوا پریدن ها چرا

تن به نازِ چشم و رخسار عسل بانو بده

آخر از یار صمیمی دل‌ بریدن ها چرا

12 فروردین 1398
X

هنوز در معرض طغیان سیلم

نبــاشـد زنــدگانی بـاب میـلم

جهنم باشد این رودِ خروشان

بینـدازد بــه عمـق چـاه ویلـم

11 فروردین 1398
X

بهاران بر سر جنگل به یاد‌‌‌ِ کوچ لک لک ها

بریزد‌‌ ریزه‌ یِ شبنم به رویِ بال اردک‌ ها

خیال‌انگیز و رویایی به‌عشق فرّ فروردین‌

نشسته‌زنبق وحشی به روی فرش‌جلبک‌ها

چنان شوری شده برپاکه تاب زلف نیلوفر

بپیچددر پسِ‌پرچین به‌سرتاپای پیچک ها

به زیر سایه ی‌سنبل‌قناری‌نغمه‌‌ پرداز است

نشد جغد بد اندیشه حریف تار و تنبک ها

هزاران سالِ ساسانی گذشت از ماجرا امّا

شقایق‌رنگ‌خون‌ پوشد هنوز ازیادِمزدک‌ها

ازآن روزی که در جنگل تبرداری نشد پیدا

بهشتی زنده بر پا شد فرارویِ چکاوک ها

تنفس کن پیاپی در هوایِ ناب عطرآگین

که‌گیسوی‌عسل‌بانو پُراست‌ازبوی‌میخک‌ها

8 فروردین 1398
X

از پنجره دیدم که بهاری شده بودی

آلـوچه لب و گونه اناری شده بودی

چون آب زلالی که روان است وگوارا

ازچشمه‌ی پرزمزمه‌ جاری شده بودی

درکوچه وپسکوچه به دنبال تو بودم

کز دستِ منِ خسته فراری شده بودی

بر باغ لبت بوسه زدم سال گذشته

ای کاش همان دختر پاری شده بودی

از نغمه‌ ی نی با دل پر غصه شنیدم

دل بسته به آواز ِ یساری شده بـودی

در باغِ گلِ نسترن و سوسن و سنبل

عشق و نفس زرد ِ قناری شده بودی

بانوعسلم خط به خط و واژه به واژه

سر سبز تر از جنگل ساری شده بودی

6 فروردین 1398
X

چشمان ترِ یاس سپیدم پُرغم

گلهای تن شاخه ی بیدم پُرغم

از بخت‌ بد و آمـدنِ سیل جفا

آوای دفِ سال جدیــدم پُرغم